برای نمونه ادراک زمان بسیار پیچیده است، هرگاه می خواهیم فکر کنیم زمان چیست خود را مستاصل خواهیم دید. ما برای ادراک زمان که بغرنج و پیچیده است آن را از طریق استعارات «راه» و «مسافت» درک می کنیم و از افعال مختص مسافت استفاده می کنیم: رسیدن، نرسیدن، گذشته های دور و گذشته نزدیک و … . حال اگر بخواهیم دیدگاه خود را تغییر دهیم و جهان را طور دیگر ببینیم باید استعارات استفاده شده را عوض کنیم و استعاره جدیدی برگزینیم. این فرآیند چارچوب سازی مجدد است. اگر استعاره لنزی باشد که از درون آن دنیا را می بنیم، فرآیند چارچوب سازی مجدد تعویض این لنز است.
در چارچوب سازی مجدد ذهن بشر چارچوب قدیمی را با یک چارچوب جدید تعویض می کند. فرآیند چارچوب سازی مجدد انواع زیادی دارد اما می توان چند مورد مهم تر را برشمرد: نخست، تکرار استعاره های جدید است. اگر چیزی متفاوت با دیدگاه فعلی ما که خود برساخته استعاره ای است که اکنون داریم، آن قدر تکرار شود که ذهن ما با آن انس بگیرد آنگاه چارچوب جدیدی شکل گرفته است و استعاره جدیدی رسوخ کرده است. دوم، از کار افتادن استعاره های قدیمی است. گاهی استعاره ای که با آن دنیا را می بینیم دیگر کارایی ندارد، یا کارآمدی ندارد یا واقعیت تغییرات بنیادینی کرده است که دیگر قابل درک نیست. آنگاه دیگر احساس می کنیم باید استعاره جدیدی را جایگزین کنیم.
رسانه ها در فرآیند چارچوب سازی بسیار دخیل هستند؛ آنها می توانند چیزی را آن قدر تکرار کنند که چارچوب جدیدی در ذهن بسازند؛ حتی اگر آنچه تکرار می شود به وضوح نادرست باشد باز هم اثر خود را می گذارد. نمونه مهم آن رفتارهای رسانه ای و اظهارات ترامپ در اواخر دور پیشین و این دوره جدید است. جرج لیکاف زبان شناس شناختی سرشناس در سال ۲۰۱۸ با بررسی رفتار رسانه ای ترامپ به خوبی به این موضوع اشاره کرده است. او می گوید که ترامپ به خوبی می داند که رسانه ها گفته های اغراق آمیز و نادرست او را به عنوان نوشته ها می آورند و در متن آنها را تکرار می کنند و از این بهره برداری می کند. نکته مهمی که لیکاف به آن اشاره می کند این است که حتی وقتی گفته ای را نفی می کنیم باز هم می تواند چارچوب سازی مجدد کند زیرا تکرار کردن آن کار خود را می کند. ذهن وقتی در مقابل تکرار قرار می گیرد نفی را نادیده می گیرد و آنچه نفی شده است را بر می گیرد. دروغی که بسیار شایع باشد دیگر دروغ نیست.
در مورد نمونه مورد دوم که استعاره توانایی خود را از دست می دهد می توان به «بختک» یا فلج خواب اشاره کرد. در گذشته بختک موجود افسانه ای دیده می شد که گلوی فرد را می فشارد و احساس خفگی ایجاد می کند اما با پزشکی نوین اکنون معلوم شده است که این احساس به دلیل این است که فرد پیش در فرآیند خواب دچار اختلال شده است و پیش از آنکه مغز مدیریت عضله های اسکلتی را به دست بگیرد از خواب بیدار شده است و چون عضلات در دست مغز نیستن احساس فلجی و متعاقب آن حس ترس و خفگی ایجاد میشود. اکنون دیگر استعاره بختک کارایی ندارد بلکه باید از استعاره «مدیریت مغز» استفاده کنیم.
استعاره های مفهومی چشم اندازهایی ملموس هستند که از طریق آنها سعی می کنیم موضوعات بغرنج جهان پیرامون را درک کنیم.